روز ششم
امروز همش خواب بودم بعد از حدود دو ماه میگرن یکی دو روزی است که آمده. مدتها بود که نیامده بود می دانم که از کشمکش درونی آمده اما من معمولا وقتی در طول روز کشمکش ذهنی دارم و خوب می خوابم فردایش سرحال بیدار می شوم. در هر صورت الخیر فی ما وقع. عمیقا معتقدم که هیچ چیزی اتفاقی و همینطوری نیست البته که از دلیل خیلی چیزها آگاه نیستیم و نمی دانیم. در موقع ناملایمتیها فقط باید صبور بود و خدا را شکر کرد. اما واقعا خیلی دوست دارم پاسخ چراهایم را بدانم.........
بعضی وقتها که چشمم به صفحاتی می افته که برای کاهش وزن درست کردن خیلی بهشون غبطه می خورم . برای اندازه گیری وزن یک چیزی دارند به نام ترازو که مرتب می رن روش و می فهمن تلاشهاشون چقدر نتیجه داده. چقدر پیشرفت کردن یا چقدر نیاز به تلاش دارن. اما وقتی هدف چیزهای معنوی باشه چه چیزی می تونه ترازو باشه. چطور می شه فهمید دقیقا کجای کاری؟ خیلی سخته ترازویی نیست که در آن بسنجی و ببینی کجایی یا شاید هم هست و من خبر ندارم. خلاصه که
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
خیلی نیاز دارم که از جانب تو یه ندایی بیاد . می دونم آدم پررویی هستم اما در حد خودم دارم تلاش می کنم گیرم که درگل گیر کرده باشم. گیرم که یک قدم برم و صد قدم پسرفت کنم. اما سعی کردم خودم را در جاده جهاد در راه تو نگه دارم با همه پستی و بلندیها و با همه سختی ها.
خیلی دوست دارم از سختی ها هم با سلامت عبور کنم. با شکرگزاری از تو. فکر می کنم قدم در راهی گذاشتم که برای من خیلی سخت و بزرگه. مثل کلاس اولی هستم که هنوز خوندن و نوشتن بلد نیست اما باید کتاب بنویسه خدایا اگر تو کمک نکنی نمی تونم پیروز بیرون بیام. به خودت توکل می کنم.